اين نوشته هايي است ازيك دخترخوشبخت

پیشاپیش عیدتان مبارک

گفت پیغمبر(ص) که بعد از من على (ع)

رهبر خلق و امام است و ولى

پس بخوانید اى قدح نوشان خم

آیه الیوم اکملت لکم . . .

 

عید سعید غدیر خم بر شما مبارک

جملات زیبا گیله مرد


نويسنده : مریم


تمام لذت عمرم در اين است /که مولايم اميرالمومنين است

نه فقط بنده به ذات ازلي مي نازد

ناشر حکم ولايت به ولي مي نازد

گر بنازد به علي شيعه ندارد عجبي

عجب اينجاست خدا هم به علي مي نازد

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

شبي در محفلي ذکر علي بود

شنيدم عارفي فرزانه فرمود

اگر آتش به زير پوست داري

نسوزي گر علي را دوست داري

 

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

 

 


نويسنده : مریم


چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

من نمی دانم

که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است

کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد

چشمها را باید شست جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست

واژه باید خود باد

واژه باید خود باران باشد

چتر ها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید

عشق را زیر باران باید جست

سهراب سپهری


نويسنده : مریم


اللهم عجل لوليك الفرج...

آن قدر چشم به آسمان دوخته ا م

که دیگر ستاره ها هم چشم به راهی ام می کنند!

 اما من به دنبال تکه ابری هستم که بیاید و بر من ببارد!

 آب می خواهد این دل خشکی زده، باران می طلبد این صحرای وجود!

 


نويسنده : مریم


پس بمان.......

پس  بمان

با ما بمان

همان طور که عطر و گل با هم هستند

با ما بمان

همان گونه که موج و دریا با هم می رقصند

با ما بمان

به همان زیبایی که مادر و فرزندش کنار هم راه می روند

با ما بمان

تا همان وقت که می گویند فرشتگان راه ورود به زمین را بر انسان می بندند

با ما بمان

با همان آرامش که گر به کسی بگوییم با هم نداریم ٫ همگان به ما می خندند

با ما بمان

 اما نگذار حسودان بفهمند به هر راه و هر ترفند


نويسنده : مریم


گوهر

گوهر دل را نزن  بر هر سنگ ناقابلی

صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی

 

 


نويسنده : مریم


دعا کنید

اسمش علیـــــــــه ، ۲ سالشه طفلی...


چشم چپش نابینا شده … به خاطر تومور چشمی بدخیم دکترا


گفتن باید آب زیر چشمشو بکشیم و الّا میزنه به مغزش و


زبونم لال میکشتش امّا اگه آب زیر چشمشُ بکشن فاتحه ی


صورتش خونده میشه …


رفقا،خواهرا،برادرا عاجزانه ازتون التماس میکنم واسه


شفای این طفل معصوم دعا کنید…


به قرآن راه دوری نمیره ممنون میشم اگه


“هـــمــــتـــــون” بازنشر كنید تاافراد بیشتری دعا


کنن واسش...


خداییش دعا كنید بچه ها و بزارید تو وبتون بعد چند وقت


اگه خواستید پاكش كنید خیلی خودخواهی اگه به خاطر


اینكه به وبلاگامون ربطی نداره ا غمگینه یا قشنگ نیست


نزاریمش و یه بچه ۲ ساله رو از دعاهای بقیه محروم


كنید شاید خدا دعا هامون رو براورده كنه و زندگی یه


ادم متحول بشه

 

نويسنده : مریم


بی مفدمه

بی مفدمه بگویم دلم برات تنگ شده

ذهنمان این روزها فاطله پرنگ شده

مدت زمانیست که از هم بی خبریم! ای داد

شاید برسد که قبلهامان از سنگ شده

احساس پاکمان روبه فراموشی می رود چه زود

یاد وجود من  چرا بی تو شباهنگ شده

قدر لحظه با هم بودن را ندانستم

در خاطرم چه بد خاطره کمرنگ شده

کاش لحظه ای درنگ می کردی و نمی رفتی

تا نبض من با نگاهت هماهنگ شده

علی قهرمانی


نويسنده : مریم


آرزويت چيست؟

طناب دار برگردنم آویختندوگفتند:

آرزویت چیست؟؟

....گفتم:دیدن روی یار

گفتند:خسته است.به خدا تاصبح

.....طنابت را بافته است


نويسنده : مریم


خـــــــــــــــــدا
خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا


 زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را،


 یکی آهسته می گوید کنارت هستم ای تنها ...

نويسنده : مریم


طنز باحال و خواندنی ، توهم جالب یک مرد
مَردی , شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال اطرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه.

این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.

وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می‌ارم!
راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.

با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش.
اینقدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!!

خیلی ترسیدم. داشتم به خودم می‌اومدم که ماشین یهو همون طور بی‌صدا راه افتاد.
هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه!
تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می‌رفت طرف دره.

تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.

تو لحظه‌های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده.
نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند.

از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در روباز کردم و خودم رو انداختم بیرون. این قدر تند می‌دویدم که هوا کم آورده بودم.

دویدم به سمت آبادی که نور ازش می‌اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم.
وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفرخیس اومدن تو، یکیشون داد زد: ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار ماشین ما شده بود.

نويسنده : مریم


عشق یعنی یک استخوان و یک پلاک ، سالهای سال تنهای تنها زیر خاک . .

خوشا آنان که با عزت ز گیتی 

  بساط خویش برچیـدنـد و رفتند

ز کالاهای این آشفته بازار 

شهادت را پسندیدند و رفتند ...

هفته دفــــاع مقدس بر شما گرامی باد.

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

ای شهیدان ، عشق مدیون شماست 

هرچه ما داریم از خون شماست

ای شقایق ها و ای آلاله ها

دیدگانم دشت مفتون شماست . . .

 


نويسنده : مریم